کتاب او را؛ ندیده بودم… منتشر شد.

کتاب او را؛ ندیده بودم… نوشته خانم حانیه هادی توسط انتشارات عاصم منتشر شد. این کتاب یکی از رمان های جدیدی است که توسط نویسنده به رشته تحریر در آمده است.

کتاب او را؛ ندیده بودم… با محوریت مباحث خانواده و روابط عاطفی همسران روانه بازرار نشر شده است.

در بخشی از این رمان می خوانیم:

تقریباً یک هفته‌ای می‌شد که نتایج کنکور آمده بود و من قبول نشده بودم! و خب؛ باید به خدمت سربازی می‌رفتم و بعد از دوسال اگر می‌شد، اگر می‌توانستم باز هم کنکور می‌دادم…!

اینکه از بین دانشگاه یا سربازی، سربازی رفتن برایم پیش آمده بود نه ناراحت بودم و نه خوشحال. چون می‌دانستم چه حالا و چه چهار سال دیگر، باید سرباز وطن شده و یک برگه که اسمش پایان خدمت است داشته باشم! چه بهتر که به تعویق نیفتاد!

یکی دو هفته گذشت و همراه پدرم رفتیم تا خودم را معرفی کنم. حس عجیبی داشتم حسی که تا آن روز تجربه نکرده بودم نمی‌دانستم اسمش را چه بگذارم… خلاصه!

مسئول آنجا برگه‌ای مقابلم گرفت و گفت: ” مشخصاتت را بنویس”

کتاب او را؛ ندیده بودم...

نویسنده کتاب او را؛ ندیده بودم… در بخش دیگری از کتاب می نویسد:

بیست و یک سالم بود که به تبریز برگشتم؛ مرداد ماه بود که کارت پایان خدمتم هم آمد و بعد از آن خیلی جدی شروع کردم به درس خواندن. تا سال بعد کنکور بدهم؛ با آریا در تماس بودیم می‌فهمید که درس می‌خوانم مسخره‌ام می‌کرد! می‌گفت: آره! برو مشق هاتو بنویس خداروچه دیدی شاید ادیسون شدی برقی گازی تلفنی چیزی اختراع کردی!

کتاب رمان او را؛ ندیده بودم… نوشته خانم حانیه هادی توسط انتشارات عاصم منتشر شد. این کتاب یکی از رمان های جدیدی است که توسط نویسنده به رشته تحریر در آمده است.

کتاب او را؛ ندیده بودم… با محوریت مباحث خانواده و روابط عاطفی همسران روانه بازرار نشر شده است.

در بخشی از این رمان می خوانیم:

تقریباً یک هفته‌ای می‌شد که نتایج کنکور آمده بود و من قبول نشده بودم! و خب؛ باید به خدمت سربازی می‌رفتم و بعد از دوسال اگر می‌شد، اگر می‌توانستم باز هم کنکور می‌دادم…!

اینکه از بین دانشگاه یا سربازی، سربازی رفتن برایم پیش آمده بود نه ناراحت بودم و نه خوشحال. چون می‌دانستم چه حالا و چه چهار سال دیگر، باید سرباز وطن شده و یک برگه که اسمش پایان خدمت است داشته باشم! چه بهتر که به تعویق نیفتاد!

یکی دو هفته گذشت و همراه پدرم رفتیم تا خودم را معرفی کنم. حس عجیبی داشتم حسی که تا آن روز تجربه نکرده بودم نمی‌دانستم اسمش را چه بگذارم… خلاصه!

مسئول آنجا برگه‌ای مقابلم گرفت و گفت: ” مشخصاتت را بنویس”

نویسنده کتاب او را؛ ندیده بودم… در بخش دیگری از کتاب می نویسد:

بیست و یک سالم بود که به تبریز برگشتم؛ مرداد ماه بود که کارت پایان خدمتم هم آمد و بعد از آن خیلی جدی شروع کردم به درس خواندن. تا سال بعد کنکور بدهم؛ با آریا در تماس بودیم می‌فهمید که درس می‌خوانم مسخره‌ام می‌کرد! می‌گفت: آره! برو مشق هاتو بنویس خداروچه دیدی شاید ادیسون شدی برقی گازی تلفنی چیزی اختراع کردی!

کتاب او را؛ ندیده بودم… با ۱۸۴ صفحه رقعی در شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شده است.

دیدگاه شما با موفقیت ثبت شد.

نظرتان را ثبت نمایید.

شماره همراه شما منتشر نخواهد شد.

تماس با ما